یاسمنیاسمن، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
حسينحسين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

كوچولوهاي شيرين من

سال نو

سلام دخمل نازم امسال دومین عیده که پیش مامانی و بابایی هستی...ایشالله 100 تا از این عیدا رو ببینی...     ایشالله همیشه سلامت باشی و لبخند از روی لبات محو نشه...خیلی دوستت  دارم... لباس عید امسالتو مامان بزرگ برات دوخت...خیلی هم بهت میاد مثل فرشته ها میشی...عروسک ناز مامان.....بعدش هم هی دامنتو میزنی بالا ... عیدت مبارک باشه خانم کوچولو   ...
28 اسفند 1391

ژیمناستیک

حرکت جدید یاسمن جونی....اونقدر این حرکتو دوست داره احساس میکنه دنیا اینجوری قشنگتره ... اخه از اون زیر همش میخنده.... اوخ دوربین رو دید....بده بده بده.... بده بده بده....فقط دستش مونده... ...
24 اسفند 1391

این روزهای یاسمن

از صبح تا آخرشب... تازه از خواب بیدار شدم اینجا اما اصلا دلم نمیخواد بلند شم وای چه خستم... یا علی...بالاخره بلند شدم.... مثل اینکه بابا هم بیدار شده...بابایی شیر.... مامان شیر.... نه مثل اینکه خودم باید پاشم بابا اگه گشنته بیا بخور شیر منو حالا میریم سراغ وسایلای مامان.... مامان این همه وسایل میخواد چیکار؟..... این اضافه است.... یاسمن گیتاریست.... اینم یه موش کوچولو که بابایی از آشپزحونه سر قوطی شکلات پیدا کرده...   ...
18 اسفند 1391

مادرانه

سلام نی نی کوچولوی من... غیرمنتظره وارد زندگیم شدی....هنوز اونقدر کوچولویی که شاید کلمه نی نی خیلی برات بزرگ باشه... دومین نی نی من.... الان 1ماه و نیمه که توو دل مامانی....دخترم یا پسرم...هر چی باشی فرق نمیکنه و دوستت دارم....منتظرتم تا مهر....میایی پیشمون و خانوادمون 4 نفره میشه.... تو و یاسمن همه ی دنیای من هستین...خیلی دوستتون دارم....... ...
16 اسفند 1391

مادرانه

یاسمن خوشگل مامان امروز حرفای جدیدتو شنیدم... میگی یت دو.....یعنی یک دو.... قربون لبای قرمزت برم که وقتی میگی دو غنچه میشه...خانمی وقتی در باز میشه شروع میکنی آواز خوندن و خوشحالی که میری بیرون...بابایی وقتی لباساشو میپوشه میچسبی به پاش میگی بابایی..... اونقدر با ناز میگی بابایی که من و بابا دلمون تالاپ تولوپ میکنه برات....خیلی خیلی دوستت دارم مامانی ....                  ...
16 اسفند 1391

مادرانه

یاسمن خانمی دیگه همه حرفای ما رو میفهمی ... وقتی دستشویی داری میگی دیش دیش.... وقتی میخواییم ظرفای غذا رو ببریم نمکدون و قاشق رو بهت میدم میبری میذاری سرسفره....همینا یعنی خانم شدی...فرشته کوچولوی من.... خدایا فرزندم رو به تو میسپرم که خودت بهترین محافظی.. خدایا من پای تو ایستاده ام ... و تو سر حرفهایت...بیا بنشینیم...من پای تو و تو پای حرفهایم...... ...
10 اسفند 1391

مادرانه

خانم کوچولوی مامان ... میدونی خیلی دوستت دارم؟؟؟ اندازه اشو حتی فرشته های آسمون نمیدونن....اگه نفس میکشم زندگی میکنم برای تو دختر نازمه....همه زندگی من هستی.... مرواریدای کوچولوت دارن تند تند در میآن...امروز صبح یکی دیگه اشو دیدم....ایشالله همیشه همینجوری سلامت باشی.... اینو بدون مامانی عاشقته........   ...
3 اسفند 1391

تولد 1 سالگی یاسمن خانم

روز جمعه  همین هفته مامانم و بابام  برام تولد گرفتن...خیلی دختر خوبی بودم کلی رقصیدم و خندیدم... بادکنک بازی کردم...هدیه هایی که مهمونا برام اورده بودن رو از رومیز بر میداشتم و باهاشون بازی میکردم....ولی آخراش یکم خسته شدم...کادو ها رو که باز کردن ... بعدش شیر خوردم و 1 ساعت خوابیدم....عکسامو توو ادامه مطلب ببینین....     این کارت دعوت مهمونا... . اینم عکسای زنبور کوچولو ...
3 اسفند 1391
1